Saturday 14 July 2012

سوفوکل، فروید و صادق هدایت!

سوفوکل، فروید و صادق هدایت!

حوریا یاوری

پرسیدن از خود برای شناختن خود و گره زدن روایت‎ خودشناسی به روایت گسترده‎تر تاریخ و فرهنگ.کاویدن دیروز برای شناختن ریشه‎ی نابسامانی‎های امروز دانش‎ روانکاوی و ادیپ سوفوکل را به هم نزدیک می‎کند.

 ادیپ، به بهای‎ از دست دادن بیناییش، به دیروز نگاه می‎کند تا امروز را بشناسد و،  به همین اعتبار، سر دودمان روانکاوان جهان است.فروید هم که‎ نویسندگان را بزرگترین روانکاوان می‎داند و بنیانی‎ترین مفاهیم‎ روانکاوی-و از جمله عقده‎ی ادیپ، سادیسم و نارسیسیم-را از ادبیات‎ به وام گرفته، با همین نیاز چاره‎ناپذیر رودرروست.

 فروید هم مثل‎ ادیپ در پی آنست که با شناختن گذشته راهی برای کنار آمدن با زندگی امروزش پیدا کند و در این راه میان گذشته‎ی خودش و گذشته‎ دیگران خطی نمی‎کشد.ادیپ بیناییش را از دست می‎دهد، اما با راز بلایایی که بر شهرش فرو می‎ریزد آشنا می‎شود و می‎فهمد که پاسخ‎ معمای سوخته شدن شهرش و معنای همه‎ی رویدادهای غریب و گیج‎ کننده‎ای که از آنها سر در نمی‎آورد، در خود او نهفته است.

فروید در تراژدی سوفوکل‎ فانتزی‎ها و خیالپردازی‎ های دوران کودکی‎ خودش را می‎بیند: خواست‎ها و کشش‎های‎ سرکوب شده‎ای که در رویاهایش ظاهر می‎شوند و خواب را از چشمش می‎ ربایند.ادیپ چشمانش را کور می‎کند چون تاب‎ دیدن سیاهی‎های درونش‎ را ندارد و فروید آرزو می‎ کند که بتواند چشمانش را بر درام‎های دوران‎ کودکیش ببندد.

ادیپ، همزمان، مجرم است و بازجو؛  گناهکاری است که محکوم است از خودش‎ بازجویی کند و از هز بازجوی دیگری با خودش نامهربانتر است. فروید و ادیپ از بسیاری جهات به هم می‎مانند.هر دو می‎دانند که‎ دستشان در آنچه به نام گناه رو می‎کنند آلوده‎ است و هر دو راز معمایی را با خودشان حمل‎ می‎کنند که از پاسخ به آن ناگزیرند:

ادیپ با معمای ابو الهول دست و پنجه نرم می‎ کند و فروید با معمای رویا و ناخودآگاهی. فروید در تراژدی سوفوکل فانتزی‎ها و خیالپردازی‎های دوران کودکی خودش را می‎بیند:خواست‎ها و کشش‎های سرکوب‎ شده‎ای که در رویاهایش ظاهر می‎شوند و خواب را از چشمش می‎ربایند.ادیپ‎ چشمانش را کور می‎کند چون تاب دیدن‎ سیاهی‎های درونش را ندارد و فروید آرزو می‎کند که بتواند چشمانش را بر درام‎های‎ دوران کودکیش ببندد.

اما هنر سوفوکل و فروید رسوا کردن‎ خودشان و دیگران نیست، برداشتن بار رسوایی از دوش خودشان و دیگران است. هنر سوفوکل در این است که ریشه‎های گناه‎ ادیپ را در اعماق ذهن و روان همه‎ی افراد بشر تنیده می‎بیند.هنر فروید هم همین است.

فروید هم می‎کوشد، ولو به بهای در افتادن با مکانیزم‎های سرپوش گذارنده زمانه‎اش،  خطوط منقوش بر لایه‎های عمقی روان خودش و دیگران را بخواند و گذشته‎ خودش و دیگران را در نور تندی که به تاریک‎ترین لایه‎های گذشته‎اش می‎تاباند به روشنی ببیند.

 فروید در پرتو این روشنایی مفاهیمی چون کینه به پدر، مهر به مادر ، عشق، جنسیت و گناه را از بارهای ارزشی و اخلاقی می‎رهاند و راه سرزمین‎ بیگناهی و رستگاری را به گناهکاران فرهنگ و اخلاق و مذهب نشان می‎دهد.

روانکاوی هم که پس از فروید به رابطه‎ی جسم با ارزش‎های فرهنگی، اخلاقی‎ و خانوادگی، به جنگ پایان‎ناپذیر لیبید و اروس و طبیعت با قانون و مذهب‎ و اخلاق و سرانجام به راز تمدن و راز نارضایتی‎های ما از تمدن اندیشیده‎اند، همه،  از کوچه پس کوچه‎های تراژدی سوفوکل سر در آورده‎اند و به جوینده‎ی ناآرامی‎ اندیشیده‎اند که آرامش او در گروی بر گشودن رازهای گذشته است. 

نیروی‎ تراژدی ادیپ و دانش روانکاوی، از سویی، از این نیاز چاره‎ناپذیر به کشف‎ و دانستن گذشته سر بر می‎کشد و از سویی دیگر، از توانایی سوفوکل و فروید در بر گذراندن روایت‎های خودشناسی از مرزهای یک زندگی خاص و پیوند زدن آن‎ به روایت بزرگتر و گسترده‎تر تاریخ یک سرزمین و فرهنگ یک قوم؛ از پدیدار کردن چیزی که پنهان و خفته در ذهن همه وجود دارد و استوار کردن توان رسانشی‎ روایت بر همین نشانه‎های مشترک و همه‎گانی؛ از آفتابی کردن آنچه در عمقی‎ ترین لایه‎های فرهنگ و اجتماع می‎گذرد، برای آفتابی کردن فضای تیره و مه‎آلود فرهنگ و تاریخ جهان.

صادق هدایت

در ادبیات ایران شمار کسانی که با این نیاز ناگزیر، با درد درمان‎ناپذیر شناختن خود به هر بهایی دست و پنجه نرم کرده‎اند و در ریشه‎یابی دردهای همگانی لبه‎ی تیز شمشیر را به طرف خودشان برگردانده‎اند زیاد نیست.

 اگر از نمونه‎های نادر ادبیات کلاسیک بگذریم باید نام هدایت را بر سر آغاز راه خودشناسی در ادبیات‎ ایران بنویسیم.در بوف کور هدایت خودشناسی، به مفهوم دقیق کلمه، با شناخت‎ جهانی که هدایت در آن زندگی می‎کند یکی می‎شود.هدایت در بوف کور زندگیش را به زندگی همه جوش خورده می‎بیند؛ همه شخصیت‎های کتابش را با ویژگی‎های یکسان تصویر می‎کند؛ خطوط صورت قصاب و گورکن و رجاله‎ و خنزر پنزری را در سیمای خودش به جا می‎آورد و«میل غریب جنایت» را در درون همه‎ی آن‎ها-همچنان-در درون خودش می‎بیند و به تماشا می‎گذارد.

 هدایت هم مثل ادیپ و فروید میان گذشته خودش و دیگران بارها به سراغ آیینه می‎رود. اما هرچه ژرف‎تر در آیینه می‎نگرد ویرانی‎های آبادانی‎ناپذیر دورانش را روشن‎تر می‎بیند و گریان‎تر می‎شود.آیینه او را و همه‎ی مردمی را که به او می‎مانند، تنها در قامت شکسته، چشمان سوخته، لب شکری و موهای سپید سر و سینه‎ی پیرمرد خنزر پنزری نشانش می‎دهد.

از هدایت و سایه‎اش در سفر به گذشته‎های دور و اعماق درون جز بوفی کور و پیرمردی خنزر پنزری که نماد انسان نوعی روزگار هدایت است به جا نمی‎ماند،  اما پرسشی که پرسش هدایت و به اعتباری پرسش انسان مدرن است، مسیر ادبیات‎ ایران را در سالهای آینده مشخص می‎کند.پرسشی که تاریخ داستان مدرن ایران را با سرگذشت انسان مدرن ایرانی یکی می‎کند، پرسشی که میلان کوندرا بر پایه‎ی آن‎ در کتاب هنر رمان دوره‎های داستان‎نویسی در اروپا را از هم جدا می‎کند، و ادبیات‎ امروز آمریکای لاتین نمونه‎ی درخشانی از جلوه‎ها و بازتاب‎های گوناگون آن را به‎ دست می‎دهد.


(*) برگرفته از پیشگفتار کتاب زندگی در آینه (گفتارهایی در نقد ادبی)، حورا یاوری، انتشارات نیلوفر،  چاپ اول، ۱۳۸۴٫
 منبع:مدومه

0 comments:

Post a Comment

Twitter Delicious Facebook Digg Stumbleupon Favorites More