Monday 23 July 2012

سيماي زن در انديشه ي شوپنهاور

سيماي زن در انديشه ي شوپنهاور    
عبدالله اميني

 مقدمه:           
      در نگاه نخست شايد عجيب به نظر بیاید که فيلسوفي همچون شوپنهاور به جاي حمايت از حقوق زن، زبان به ملامت وي گشوده است؛ زيرا همزمان با نيمه­ي دوم زندگي شوپنهاور، فمينيسم (Feminism)؛ -نهضت آزادي زنان و طرفدار حقوق مساوي زن و مرد – کم و بيش هر چند نه به طور موفق، آغاز به کار کرده بود. گرچه دو دهه ي آخر قرن نوزدهم به عنوان يک نهضت توانست منشأ اثر شود و مورد توجه قرار گيرد. 

 احتمالا″مطالبات و خواسته هاي همين نهضت باعث شد که شوپنهاور درباره ي زنان و حقوق آنان هر چند به نحو منفي سخن بگويد. اما غالب مفسران دو دليل براي زن ستيز بودن (Misogyny) وي ارائه کرده اند(5: p; 15). اکثر قريب به اتفاق آنان بر اين باورند که بدبيني شوپنهاور نسبت به زنان از يک سو، معلول شخصيت و تجربه ي ناکام وي در زندگي شخصي است؛ زيرا او در زندگي خاطره ي خوشي از روابط خويش با مادرش (يوهانا تروزينر(Johana Trosiener)) نداشت و به اندازه ي کافي «مهر مادري» نچشيده بود.

 مادرش را دائم از برخي کارهايش برحذر مي داشت و او هم از تمسخر پسر ذره اي دريغ  نمي ورزيد. قطع روابط اين دو نهايتا″تا مرگ مادر حدود 24 سال مداوم به طول انجاميد. (شوپنهاور همواره مادرش را مقصر اصلي مرگ پدرش مي دانست و نيز پس از مرگ پدر معاشرت مادرش را با گوته و متفکران رمانتيست را مذمت مي کرد.)

  از طرف ديگر، دليل بدبيني وي به زنان به فلسفه و نظام فلسفي او مربوط مي شود؛ زيرا شوپنهاور به لحاظ متافيزيکي-نه در زندگاني عملي-«بدبين» است . نظام وي سرشار از بدبيني نسبت به جهان است و جهاني که ترسيم مي کند عالمي پر از رنج و الم و سراسر شر است. و اين معلول«اراده يا خواست زندگي»(Will to life) است. به علاوه روابط او با زنان در زندگي اش هم چندان تعريفي نداشت. ناشران غالبا″ مطالب و نوشته هايش را در باب زنان حذف مي کردند (2: ص؛ 260).

 با توجه به مطالب فوق انتظار مي رود که ديدگاه شوپنهاور درباره زنان به چشم يک فمينيست و مدافع حقوق زن باشد؛ اما ديدگاه او نسبت به زنان سنتي است و مردان را در مرتبه اي والاتر از زنان قرار مي دهد. ديد سنتي وي به زن اينجا آشکار مي شود که مي گويد: «زن بايد خانه دار و مطيع باشد نه مسرف و متکبر» (1: ص؛ 171). 

او با لحن بسيار شديد و حتي غيرمتعارف اين گون در مورد زنان قضاوت مي کند (چيزي که به ندرت از يک متفکر مي توان انتظار داشت. شايد اگر شوپنهاور فمينيست هاي بعدي چون اريگاري، سيمون دوبوار و امثال آن ها را مي ديد ممکن برخي از مدعيات خود را تعديل کند!): زنان «...کودک صفت، سبکسر و کوته نظر؛ در يک کلام، در سراسر زندگي، کودکاني بزرگ جثه اند- چيزي ميان کودک و انسان بالغ، يعني بين يک کودک و يک مرد تمام و کمال» (3: ص؛ 59). 

به زعم وي، زنان هم به لحاظ جسماني و هم به لحاظ فعاليت هاي رواني فاقد توانايي هاي لازم اند. زنان دينِ زندگي را از طريق درد زايمان و زحمات بچه داري مي پردازند. «طبيعت» مردان را گول زده است؛ زيرا زنان را چند روزي به ملاحت و طنازي و چهره ي گلگون مي آرايد و حربه ها و نيرنگ هايي نيز به آن ها آموخته تا توجه مردان را به خود جلب کنند و زنان را از توجه و محبت خود محروم نکنند؛ غافل از اينکه چهره ي گلگون آنان چند صباحي بيش نيست و تا آخر عمر مردان را اسير خود خواهند کرد. به رغم بي پرده گويي شوپنهاور، خواننده ي امروزي ممکن است در شرايط کنوني برخي از اين مدعيات و داوري هاي شوپنهاور در باب زنان را به نحو ملموس مشاهده کند!

شوپنهاور زنان را به سرگرمي به برخي امور روزانه و کم ارزش متهم مي کند. «تنها مشاغلي که ايشان را به جد مجذوب و سرگرم مي سازد، عشق و چشم و هم چشمي است و هر آنچه به البسه و زر و زيور و رقص و امثال آن مربوط باشد» (3: ص؛ 60).

 حتي پا را از اين فراتر مي گذارد و مردان را به لحاظ قوه ي انديشه و دور انديشي بالاتر از زنان قرار مي دهد؛ زيرا زن تنها اموري که مربوط  به زمان حال و اينجا و اکنون و امر بالفعل و جزئي است، درک مي کند؛ در حالي که مرد در لحظه ي حال زيست نمي کند؛ بلکه افق ديد وي گذشته، حال و آينده را در بر مي گيرد. «کوته نظري» و «محدود بودن افق ديد» زن به دليل ضعف قوه ي استدلال اوست. 

برعکس، مرد داراي «قوه ي تفکر قوي» است و به همين جهت «دور انديش» است. هر چند تا اينجا شوپنهاور يک دم از نقد و ملامت زنان غفلت نمي ورزد، اما جايي در مقاله اش مشورت با زنان در موقع بروز بحران و مشکل را کاري پسنديده مي داند؛ به اين سبب که زنان در چنين مواقعي سر يع ترين و کوتاهترين راه به سوي مقصود بر مي گزينند و در اين امر قضاوت آنان معقول تر و معتدل تر از قضاوت و داوري مردان است. 

اما بايد توجه داشت که اين ويژگي مثبت که مختص زنان است، در واقع به زعم شوپنهاور به «کوته نظري» آنان مربوط مي شود که فقط زمان حال و نزديکترين هدف و مقصود را در نظر دارند. در حقيقت او باز به شيوه ي غير مستقيم نقطه ضعف زنان را گوشزد مي کند نه چيزي ديگر. 

ضعف قوه ي استدلال در زن سبب مي شود که او هيچ درکي از «عدالت» نداشته باشد‼ اما طبيعت اين ضعف را براي زن جبران کرده است و آن هنر«فريب و حيله گري»است که ذاتي زنان است و از طريق آن مي توانند از خود دفاع کنند. «بنابراين زني که کاملا″ راستگو باشد و حيله در کار نياورد احتمالا″ از محالات است.» (همان. ص؛63). آنان علاوه بر نيرنگ و فريب واجد صفات منفي ديگري از جمله نادرستي، بي وفايي، خيانت، نمک نشناسي، نفرت، حسادت و... هستند (4: ص؛118 و 3: ص؛ 63).  

در نظام فلسفي  شوپنهاور زن آلت و خادم «نوع» است. به اين معنا که طبيعت، زن را در راستاي بقاي نوع از طريق توليد مثل قرار داده است. از آن جا که زن به عنوان منشأ و آغازگر نوع انسان و نگهدار آن، به عبارت ديگر طالب و خواستار اراده زندگي است نه انکار آن، طبيعي است که نگاه شوپنهاور به وي بدبينانه باشد. اما در زن چه چيزي هست که ذهن مرد را به خود معطوف و مشغول مي کند.

 به باور او در زنان تنها «جاذبه ي جنسي» آن هاست که ذهن مرد را مفتون  و فريفته ي« زيبايي ناپايدار» خود مي کند. شوپنهاور در عبارتي مشهوري که دست مايه مورخان شده است در باب برجستگي اين مسأله در ميان زنان مي گويد: «آنچه "جنس لطيف" نام داده اند، شانه هايي باريک و مياني پهن و ساقي کوتاه است، و تمامي راز زيبايي او در پس همين جاذبه ي جنسي او پنهان شده است.» (3: ص؛ 65).

 ضعف زنان تنها به قوه ي استدلال آنان ختم نمي شود، بلکه ايشان در هنر و موسيقي نيز نسبت به مردان هيچ گونه استعداد حقيقي ندارند؛ شاهد اين مدعا اين است که حتي باهوش ترين ايشان نتوانسته يک شاهکار هنري خلق کند.

 آيا اين ضعف ناشي از اين امر نيست که مرداني امثال شوپنهاور به زنان اجازه ي عرض اندام در عرصه هاي مختلف از جمله هنر و موسيقي نداده اند؛ زيرا امروزه شاهد هنرنمايي هاي زنان در عرصه هاي مختلف هستيم و برخلاف نظر شوپنهاور اين هنرنمايي ها و آثار زنان امروزه شاهد اين مدعاست.   

در غرب زنان را بايد در جايگاه واقعي خودشان -همانند شرقيان- نشاند. (اشاره شوپنهاور به شرقيان و رفتار آنان با زن و ناديده گرفتن حقوق زنان در شرق نشان مي دهد که در شرق بيش از غرب حقوق و جايگاه آنان نامشخص بوده و هست). زن نه شايسته ي احترام و نه لايق داشتن حقوق مساوي با مرد است؛ زيرا مرد «جنس اول» و زن از «جنس دوم است».

 قانون تک همسري در اروپا قانوني خلاف طبيعت است و سبب محروم شدن زن از حقوق طبيعي خود مي شود. بنابراين قانون چند همسري براي جنس مؤنث مفيد است. شوپنهاور لابد دين اسلام را به جهت قبول قانون چند همسري مي پسنديده است‼ 

وي همچنين در باب نحوه ي ارث بردن زنان سخن رانده است و در اين زمينه نيز حق چنداني براي آن ها قائل نيست. به عقيده ي او، زنان تنها براي گذران زندگي حق ارث بردن از شوهر خويش را دارند؛ زيرا اين مردانند که پول درمي آورند نه زنان. 

شوپنهاور در مقاله ي ديگري تحت عنوان «متافيزيک عشق جنسيت ها»٭٭(The metaphysics of the love the sexes ) که به مسئله ي عشق زن و مرد به هم مي پردازد، نگاه وي در اين جا به زن و مرد واحد است (اين تفاوت به اين امر بر مي گردد که شوپنهاور در اين مقاله درصدد است تا مسئله­ي عشق را در نسبت با اصل اساسي نظام فلسفي خويش، «اراده ي کور»، نشان دهد)؛ يعني هيچ کدام بر ديگري ترجيح ندارند؛ زيرا هر دو اسير اراده ي زندگي­اي هستند که در قالب غريزه ي جنسي تجلي و تعين پيدا کرده است.

 به بيان ديگر، هرچند مرد در انتخاب همسر احساس مي کند که آزادانه و بر اساس ذوق و سليقه ي خويش عمل مي کند؛ ولي در حقيقت، گرايش وي به زن زيبا و داراي کمالات عالي نه در جهت خشنودي و سعادت خويش، بلکه براي کمک به نوع  و حفظ اصالت هر چه بيشتر آن است. اين جا آشکار مي شود که رويکرد شوپنهاور به زنان، جنبه ي متافيزيکي و انتزاعي دارد و بدون لحاظ کردن پيوند آن با کل نظام فلسفي وي درک کامل نظر وي در اين باره ناممکن است.

 شايد همين عدم توجه سبب شده است که برخي مفسران و خوانندگان آثار شوپنهاور زبان به ملامت وي گشوده اند. بر همين اساس آن جا که او «بي وفايي زنان» را نابخشودني تر از «بي وفايي مردان» مي داند (3: ص؛ 32)؛ بدون توجه به حقيقت بنيادين انديشه ي وي يعني اراده زندگي، اين گفته قابل قبول نخواهد بود.    

در اين جا نمي خواهيم به ارزيابي و نقد ديدگاه  شوپنهاور درباره ي زنان و حقوق آنان بپردازيم؛ زيرا گذر زمان بسياري از ديدگاه هاي تنگ نظرانه و اشتباه وي را آشکار و روشن ساخته است. ولي صرف توجه به زنان و مسئله ي حقوق آنها در جامعه  نزد شوپنهاور هر چند به نحو سلبي آغاز نهضت فمينيستيي يعني، مطرح شدن زنان و حقوق آنان را نويد مي دهد که در ده هاي بعد از شوپنهاور به بار نشست و در غرب و به تبع آن در جاهاي ديگر هر چند به شيوه ي ضعيف منشأ اثر شد و نگاه به زن و جايگاه او در اجتماع و در نسبت با جايگاه مرد دگرگون گشت.   


تامس تافه مي گويد:«درباره ي نظرات او[شوپنهاور] درباره ي زنان چيزي نمي توان گفت جز اينکه اين نظرات شايد کمي عجيب و غريب باشد.»(1: ص؛ 185). نگاه شوپنهاور به زن در زندگي عملي خود نيز باعث شد که تا پايان عمر مجرد باقي بماند؛ زيرا وي حاضر نبود حقوق خود را نصف و وظايفش را دو برابر کند.       


پي نوشت ها و منابع:   
     ٭ ديدگاه هاي شوپنهاور در باب زنان در مقاله اي تحت همين عنوان در کتاب نه چندان فلسفي او با عنوان «يادداشت ها و حواشي»(Parerga und Paralipomena) آمده است. شوپنهاور اين کتاب را اواخر عمر نوشت و مطالب آن بيشتر جنبه ي عمومي و مطابق فهم عامه است که غالب عبارات و جملات آن به سبب نثر درخشان و سلاست و رواني آن ها دستاويز مترجمان و خوانندگان عمومي آثار او شده و به صورت جملات قصار و گزين گويه ها درآمده است. البته آهنگ کلي اين اثر از مشي نظام فلسفي وي چندان هم دور نيست.

٭٭ لازم به ذکر است که اين مقاله در جلد دوم، شاهکار اصلي شوپنهاور «جهان به عنوان اراده و بازنمود»(The World as Will and Idea) آمده است.

1- تافه، تامس؛ فلسفه آرتور شوپنهاور؛ ترجمه عبدالعلي دست غيب؛ نشر پرسش،1379.
2- کاپلستون، فردريک؛ تاريخ فلسفه(از فيشته تا نيچه)؛ ج.7؛ترجمه داريوش آشوري؛انتشارات علمي و فرهنگي؛ چاپ سوم1382
3- ولي، ياري؛ جهان و تأملات فيلسوف: گزيده هايي از نوشته هاي آرتور شوپنهاور؛ نشر مرکز،1386.
  4- همداني، مشفق؛ افکار شوپنهاور؛ انتشارات؟؛ چاپ دوم،1327.                                                                              
5- Chiristopher, Janaway; The Cambridge Companion to Schopenhauer; Cambridge University Press, 1999 . 
6- Schopenhauer, Arthur (1977) The World as Will and Idea,V.1 and 2, Translated by R. B. Haldane and J. Kemp, London, AMS Press, Fourth Edition, V. 2.                
 
                       

1 comments:

بحث نظری یه بحث کاملا غیر علمی و غیر قابل اعتماده. برای بررسی و تحلیل اینکه نظرات شوپنهاور درست یا نادرسته - که البته نگارنده به شکل تو ذوق زننده ای آخر مقاله اقدام به نتیجه گیری و قضاوت کرده و این نظرات رو اشتباه دونسته- باید از علوم بهره گرفت که اینجا پای انسان شناسی به بحث باز میشه. باید دید نظر انسان شناسان در مورد تفاوت های نوع مذکر و مونث چیه.
قبل از ادامه این مبحث باید متذکر شد که اعتقاد به بدیهیات از هولناک ترین آفات ذهن اندیشنده است. به معنای دیگه مثلا بسیاری برابری توانایی های زنان و مردان در زمینه ای مثل اندیشه رو یه امر کاملا بدیهی می دونن که این اعتقاد بیشتر ریشه در پیروی از باورهای مد روز داره. مسئله ای مثل اعتقاد به برابری توانایی های زنان و مردان بیشتر یه مد سده بیستمی هستش تا نظری ناشی از یه واقعیت علمی.
اینجور اعتقادات در اصل یه جور ژست هستن. گر خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو.
یکی دیگه از این بدیهیات مد شده و بدون ریشه که محصول ترویج مد فمینیستیه، بحث سرکوب شدن شخص زن در طول تاریخ به دست مردان هستش. این نظر کاملا مسخره است. در دوره باستان زنان هم همپای مردان جزو خدایان به حساب می یومدن، یا یه زن فرمانده نیروی دریایی امپراتوری ایران میشه، فاطمه به مقام معصومیت و مریم به قدیسی مادری فرزند خدا میرسن و زینب برای مردان تبدیل به الگوی شجاعت میشه(کاری به اصل حقیقتش نداریم). اینا تبلیغات فمینیستی هستن برای توجیه کمرنگ بودن رد پای زنان در بلندای تاریخ چند هزار ساله بشریت و البته تا پیش از سده بستم.
حالا چی شد که بعد از سده بیستم یهو زنان به جایگاه های بالاتری در بین سازندگان تاریخ رسیدن؟ چی شد که مثلا زنی تاثیر گذار و به حق قابل ستایش مثل مارگارت تاچر ظهور کرد؟ پاسخ این پرسش رو حتما بعد از کمی مطالعه بیشتر در باب انسان شناسی، طی چند روز آینده به صورت یه پست کامل توی وبلاگ خودم می نویسم و لینک رو در اختیار نگارنده گرامی وبلاگ و صفحه فلسفه نو قرار میدم
در ضمن بنده به هیچ وجه ضد زن نیستم و برای مثال حتی یکی از الگوهام در حوزه های اقتصاد و سیاست مارگارت تاچره.

Post a Comment

Twitter Delicious Facebook Digg Stumbleupon Favorites More